- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام
سبط اکبر! به پیـمبر چه شباهـت داری نـکـنـد آمــدهای قــصـد نــبــوّت داری؟ بی سبب نیست که بر سجده میافتی هرشب به روی شـانـۀ خـود بـار امـامت داری دست ما را تو گرفتی و رساندی به خدا قــمـر چــارمـی و نــور هـدایـت داری عرض حاجت به کریمان سبب رشد گداست ور نه آقا تو به این عرضه چه حاجت داری؟ قبل از آنی که بخواهـیم به ما بخـشیدی صد برابر ز کریمان تو کـرامت داری حرف یک عمر بزرگیست نه یک بار و دو بار سالیانیست به این سروری عادت داری سروران مثل تو "ارباب" ندیدند حسن! همه ماندند، چه لطفی به گـدایت داری! وجـنـاتـت سـکـنـاتت حرکـاتـت عـلوی سهم ارث از پدرت، نور ولایت داری تو که شاگرد علی بودی و هم رزم حسین در همه فوت و فـن رزم مهـارت داری با سـرِ نـیـزۀ صلحت به دل کـفـر زدی سپـرِ صبـر، و شـمـشیـر سیـاست داری تـرس مـحـشـر بـه دلــم راه نــدارد آقـا چون تو از مادر خود اذن شفاعت داری
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
مـاه خـداست روی تمـاشـایی حسن عرش صفاست مجلس شیدایی حسن مجنون شود هرآنکه ببیند سحر گهی یک جـلـوه از تـبـسّم لـیـلایی حسن موسی نشسته همره عیسی به راه او حـاتـم گـدای سـفـرۀ مـولایـی حسن تفسیر "انما" به گمانت چه می شود یوسف اسیر عصمت و زیبایی حسن ذکر شـبـانـه روزی ایـوب این بُـود صدآفرین به صبر و شکیبایی حسن نقش است روی پرچم سردار علقمه پـایـنـده بـاد، پــرچــم آقـایـی حـسـن یک شب برو مدینه بفهمی غریب کیست بی انتهاست غـربت و تنهایی حسن یابن الحسن به جان حسن کن عنایتی یکسر بیا به روضۀ زهـرایی حسن دارالشفاست مجلس ارباب بی حرم غافـل مشو ز ذکـر مسیحایی حـسن
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
تـنـش را با دم تـکـبـیر بُـردنـد کنارش دست بر شمشیر بردند ملائک پـیـکـر پـاک حـسن را به سوی فـاطـمـه با تیـر بردند ***************** تمام تیـرها بر پـیکـرش خورد یکی از تیرها بر حنجرش خورد یکی بر سیـنه و بـازو و پهـلـو تمامش را به عشق مادرش خورد ***************** کـشـیـدنـد از تن او تـیـرهـا را کسی پـوشید روی مجـتـبی را شنـیدم هـاتـفی از آسمان گـفت گـرفـته سهم خود از کربلا را ***************** بــرای تـو دلــم دارد بــهـانــه گـرفت از آه مـن آتـش زبـانـه به زیر لب حسین اینگونه میگفت الـهـی دفـن میگـشتـی شـبـانـه
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
هرکس که بر کـریـم پنـاهـنده میشود دل مـُرده هـم اگر برسد زنـده میشود آنقـدر میدهـنـد که شـرمـنـده میشـود آیا به روز حـشر سـرافکـنـده میشود واللهِ اعــتــقـاد مـن ایـن اسـت تـا ابــد زیـن خـانـه نـا امـیـد گـدایـی نمیرود وقتی به گریه طینت من رنگ و بو گرفت این چـهـرۀ سیـاه کمی شستـشو گرفت کم کم تـمام زنـدگـیام بـوی او گرفت اینگـونه بود بیسـر و پا آبـرو گرفت از آن بـه بـعـد خـانـۀ دلــدار شـد دلـم تا آمـدم به خـویـش گـرفـتـار شـد دلـم امشب حسن حسن نکنم شب نمیشود بـی یـا حـسن تـجـلّـی یـا رب نمیشود زلـفـی که باد خـورده مرتب نمیشود هر کس به هم نریخت مقرب نمیشود آتـش زده هـوای وصالت به جـان من یـا ایـهـا الـکـریـم و یـا ایـهـا الحـسـن ما را خـدا کنارِ کـریـمان بزرگ کرد ریزه خـورِ دیارِ کـریمان بزرگ کرد آنقـدر در جـوارِ کـریمان بزرگ کرد انگـار از تـبـارِ کـریمان بـزرگ کرد عمری به دستگیریات اقرار کردهایم مـا اعـتـمـاد بــر کــرم یــار کـردهایـم عمری سبو ز جـام کرم میزنم حسن نقش تو را به چـشم ترم میزنم حسن سربـند سبـز رویِ سرم میزنم حـسن با نـام تو به سیـنه حـرم میزنم حسن باید مـدینه محـشر کـبـری به پـا کـنیم بـالای قـبـر تـو حـرمی را بـنـا کـنـیـم از راه دور دسـت تــمــنّـا گـرفـتـهایـم عمریست در حـریم تو مأوا گـرفتهایم دستان خـویش سوی تو بـالا گرفتهایم هر چه گـرفـتـهایم ز زهـرا گـرفـتهایم بـیهـوده نیست آبـروی رفـته میخَـرَند فـرزنـدها ز مـادرشـان ارث میبـرند چـشـمـان من به سـوی درِ بستۀ بـقـیع بُغـضی ست در گـلـویِ درِ بـستۀ بقیع سـر مـینَهـیــم رویِ درِ بـستـۀ بـقـیـع گـریـه شـده وضـویِ درِ بـستـۀ بـقـیـع ای کاش پرچمی سرِ این قبر میزدیم با گریه پرچـمی سرِ این قـبر میزدیم قربان آن جگر که چهل سال پاره بود زخمی از آن شکستگی گـوشواره بود در کوچهها فقط پیِ یک راهِ چاره بود با مـاه رفـته بود و عـصایِ ستاره بود چون کوچه تنگ بود کسی در برابرش بگذاشت، پا به چادر و رد شد ز مادرش در کوچه مادرت به عصا احتیاج داشت چـشمش ندید، راهـنـما احـتـیاج داشت پهلو شکسته ضربه کجا احتیاج داشت سیلی که خورد، ضربۀ پا احتیاج داشت؟ لعنت بر آنکه با لگدش بارِ او شکست بادستِ بسته شخصیت یار او شکست از آن به بعـد خـنـده به لبها حـرام شد تو هفت ساله بودی و عمرت تمام شد در شهـر، آلِ فـاطـمه بـی احـتـرام شد توهـینِ بر عـلی همه جا لـفظِ عـام شد دیدی کسی که حرمت صدیقه را شکست بر منبر پیـمـبـر و جـایِ عـلی نشست آهسته تـر قـدم بزن ای مـردِ کـوچهها بشکن سکوتِ بیکسی و سردِ کوچهها مـویت سپـیـد کرده دگـر دردِ کوچهها یـادت نـرفـته خـنـدۀ نـامـردِ کـوچـهها دیـدی ز مـالـیـات مغـیـره مـعـاف شد اینهـا سپـاسِ شـدّت ضـربِ قـلاف شد لعنت به هر کسی که تو را بد صدا زده زخـمِ زبـان بـه سـیـنـۀ درد آشـنـا زده صبـر تو طـعـنـه بر هـمـۀ انـبـیـا زده صلـحِ تـو ریـشـۀ هـمـۀ فـتـنـه را زده آری چـکـیـدۀ عـلی و مصطـفی توئی بنـیـانـگـذار نـهـضتِ کـربـبـلا تـوئـی با زهرِ همسرت جگرت ریخته به هم زهرا کجاست؟ مویِ سرت ریخته به هم تصویـرهایِ چـشم ترت ریخـته به هم خانه دوباره در نظـرت ریخـته به هم بیرون بریز خون جگرهای خود حسن کمتر به پیش خواهرِ خود دست و پا بزن خونین دهن ز کـربـبلا حرف میزنی از ماجـرایِ رأس جـدا حرف میزنی از نیزههایِ بیسر و پا حرف میزنی از لشگـری بدون حـیـا حرف میزنی گرچه بناتِ فاطمه در تاب و در تب اند شکـر خـدا مـحـارمِ تـو دورِ زیـنب اند دستِ حرام زاده به معـجـر نمیخورد ضربِ لگد به پهلویِ دختر نمیخورد آتش زبانه اش به مویِ سر نمیخورد با نـاسـزا به زیـنب تو، بـر نمیخورد خون جگر اگر چه به لبهایِ تو نشست آهسته جان بده که ابالفضل زنده است در کـربـلا سپـاهِ حـرامـی چه میکنند با چشمِ خیره خواهرِ تو دوره میکنند پـوشـیـۀ زنـان حــرم پــاره مـیکـنـنـد زنهـا و دخـتـران هـمه آواره میکـنند زینب پس از حـسین گـرفـتار میشود آواره بـیـن کـوچـه و بـازار مـیشـود
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
بـالا بیـار زهر عدو را میـان طـشت آری بـده تـمـام غـمت را نشان طشت تازه بهار غـربت تو رونـما شده است گل کرد باغ خاطرهات در خزان طشت از بس که پاره پاره دلت پیش چشم او است طاقت نمانده است گمانم به جان طشت تعداد زخم های دل تو ترک زده است در هم شکسته پای غم تو توان طشت مرغان خون جگر همه ققنوس میشوند در آتشی که شعله زد از آشیان طشت هر چه سکوت کرده لبت سالها بس است وقتش رسیده گفته شود از دهان طشت از کـوچـه فـاش میشود ابعـاد تازهای پُر کرده است گوش فلک را، فغان طشت دارد به گوش میرسد ایـنجا کـنار تو بانو نرو به خاطر زینب؛ بمانِ، طشت "لا یومِ..." تو شروع غریبی دیگری است افتاد پرده از غـزلـم، شد عـیان طشت آن مجلسی که لرزه به قلب غزل گذاشت در پیش چشم فاجعه خون شد، جهان طشت خورشید را گرفته به آغوش غرقه خون دارد غروب میچکد از آسمان طشت آن خیزران مست پر از کینه میخورد هم بر لبان عشق وَ هم بر لبان طشت تازه شروع قصه از اینجا است، دخترش! پـایـان نـدارد آه چـرا داستـان طـشت؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
داستان عـشق او عـمر یک ازل دارد با دو چشم او تنها عشق راه حل دارد بین شعر عاشورا بیست و سه غزل دارد ده بهار و سیزده تا کندوی عسل دارد تیغ قـاسمش گویا ارثی از جـمل دارد با وجود او عـباس پهـلوان و یل دارد کـاروان عـاشورا بی حسن نشد عازم جـلوه حسیـن اکـبر، جلـوه حسن قاسم دست آسمان چـیـده دست سورۀ کـوثر میـوههای رویایی از درخت پیـغـمـبر پس تو عزّت عرشی از بهشت هم برتر تـو بهـشت بـابـایـی زیـر سـایـۀ مـادر گـاه جـنّت الـزهـرا گاه جـنّت الحـیـدر پس تو را نمیخوانیم یک غریب بی لشگر تو که لشگری برتر از فرشتهها داری هر که دیده ات گفته هـیبت خـدا داری صحبت از غریبیِّ، مرد خون جگرها شد باز روضۀ مردی که غریب و تنها شد باز روضه آقا روضـههای زهـرا شد مادری به پشت در جان فدای مولا شد ناگهان جـسارت ها کینهها هـویـدا شد مادری زمین خورد و قامت پسر تا شد بین کوچه این کودک گرد و خاک بر پا کرد زیر دست و پا افتاد جان فدای زهرا کرد
: امتیاز
|
زبانحال امام مجتبی علیهالسلام در هنگام شهادت
نیـمۀ شب زهـر بر داغ دلـم کـاری شده غربتم در خانهام عمریست تکراری شده خون دلهایی که خوردم از لبم جاری شده خواهـرم زینب کجایی موقـع یـاری شده من که عمری مهربانی کردهام با اهل شهر قسمتم آخر ز دست همسرم گردید زهـر من که عمری گریه کردم از فراق یارها گـریه کردم با نظر بر تـیغ ها، مسـمارها گـریه کردم با نگـاهی بر در و دیـوارها با عبور از کوچه های شهر مُـردم بارها از در و دیـوارهای شهـر دیگـر خـستهام روضه خوان حیدر و آن دستهای بستهام نیست مثل من کسی از راز مادر با خبر شکر حق گویا نشد از کوچه حیدر با خبر گرچه بابا بود از جـریـان آن در با خبر نه پدر، زآن، با خبر شد نه برادر با خبر یاس پیغمبر چو پرپر بر زمین افتاده بود گوشواره گم شد و مادر زمین افتاده بود رفتن از ماندن به یادِ داغِ مادر بهتر است وقت جان دادن سرم بر پای خواهر بهتر است گر تو باشی زینبم حال برادر بهتر است دیدن خون جگر در تشت از سر بهتر است خواهرم زینب پس از این هستیِ من هستِ تو قـاسم و عبـدالـلهم را میسپارم دست تو میزنندت با عصا و سنگ، تک تک یا حسین روز تو بدتر ز روزم هست بی شک یاحسین پیکـرت مثل زره گردد مشبّک یا حسین غم مخور بر من که لا یومَ کَیومک، یا حسین کُشته در اوج عطش بی یار و سقّا میشوی وای از آن روزی که در گودال تنها میشوی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
عـمری در آشیـان غـریب مدینـهایم مـا از فـدائـیـان غـریب مـدیـنـهایـم ما را صدا زنید نمک گـیر مجـتبی مـدیـون لـقـمه نان غـریب مدیـنهایم هستیم اگر گـدای حسین، زیر منّـته الطـاف بـی کـران غریب مدیـنـهایم این افـتخـار ماست فـقـط زیـر سایۀ دسـتـان مـهـربـان غـریب مدیـنهایم سالی یکـی دو روز کـفایت نمیکند هر روز میهـمـان غریب مـدینـهایم ذکر حـسن به ما پر پـرواز میدهد مـرغـان آسـمـان غـریب مـدیـنـهایم زهرا، علی، حسین دعاگویمان شوند وقتی که روضه خوان غریب مدینهایم خانه خراب غصۀ این قبر خاکی و بی شمع و سایبان غـریب مدیـنهایم
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب سلام الله علیها در اربعین
در میان این قـبـیـله ما گـدای زیـنـبـیم ما حـسیـنـیون همیشه زیر پای زینبیم گر حسینی گشته ایم از زحمت بسیار اوست ما همه ممنون تیغ خـطبه های زینـبیم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
آشــفــتـهام شـبــیــه دلِ بــیقـــرارهــا بی رنگ و روست،روی تمام بهارها از آیـنـه نمیشود هـیـچ انتـظار داشت وقـتی نشسته است به رویـش غـبارها شیـریـنیِ وصال به قـدر فـراق نیست خـستـه نمیشـوم من از این انتظارها ایـن روزگـار کـفـر مـرا در مـیآورد وقـتی که بی تـو میگـذرد روزگـارها در شهر خویش بین همین کوچه ها تو را نـشنـاخـتـیم اگـر چه که دیـدیـم بـارها اصلا قـرار بود که جـمـعـه بـبـیـنـمت بــازم گــنــاه مـن زده زیــر قــرارهـا در راه انتظار تو رفـتند زیر خاک… رفـتـنـد زیـر خـاک هـزاران هـزارها حالا که خلوت است حرم، بعد اربعین ما را بـبر زیـارت شش گـوشه دارها
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
میرسد بر دل تو بغض صدایم یا نه؟ میشـود بـاز به درگـاه تو پـایـم یا نه؟ بـندهای آمـده با روی سیاهـش هیـئـت میدهد صاحب این خـانه بهـایم یا نه؟ از غـلامـان تو بودم هـمـۀ عـمـر بگو وقت مرگـم که رسید از شهدایم یا نه؟ تو که عمری ست در این روضه پناهم دادی میدهی گوشهای از علقـمه جایم یا نه؟ نکـند کـربو بـلا را که نـدیـده بروم اربـعـین در سفـر کربو بـلایم یا نه؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
بیرون دویدم من ز خیمه، گریه کردم رأس تو را دیدم به نیـزه، گریه کردم مـن در پـی هـر کـودک تـنـهـا دویـدم بعد از تو یک روز خوش از دنیا ندیدم آتـشْ پـرسـتـار تـن سـجــاد بــود و... کـار هـمـه اهل حـرم فـریـاد بود و... آتش به گیسوی یکی افتاد و میسوخت دربین آتش طفل تو جان داد و میسوخت از دردِ کعـب نـی، یکی فـریـاد میـزد او سـوی مقـتـل مـیدویـد و داد میـزد دستی به رخسار سه ساله قاب گردید سیـلی به گـوش کـودکانت باب گردید دیدم سکینه رو به سوی علقمه داشت "بنگرعمو جان حال ما را" زمزمه داشت آقا به تو گـفـتـم "دعـا کن من بمیـرم "تـا کـه نـبـاشـم بـعـد تو مـاتـم بـگـیـرم بـار غـمـت بر شانـه ها تا شـام بُـردم سنگ از عدوی مرتضی، از بام خوردم بزم شراب و خیزران و رأس در طشت طفل سه ساله و خـرابه، یـادِ آن دشت ما را مـدیـنـه برنـگـرداندی... بـمـانـد جاخوش به نوک نیزه ای کردی، بماند تا که سـرِ تو نـوک نـی آقـا نـشـسـتـه زینب دلش زین ماتم عظمی شکـسته یک یادگـارت در خرابه ماندْ، بی من چندین بـرابـر کرد داغـم پیش دشمن درکوفه هم برحال ما رحـمی نکردند بر آل پـاک مـصطـفی رحمی نکردند مـحـزون شـدم اما اسـیـر غـم نگـشتـم غـم روی غم دیـدم ولیکن خـم نگـشتم من هر چه دیـدم غـیـر زیـبایی نـدیـدم از قـتـلـگـاه تـو به عـرش حـقّ رسیدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
با خود اینگونه بیاد آورم اینک سخنت چارهای نیست بجز سوختن و ساختنت گفتی آنروز:خدا کشته مرا خواسته است دیدم از عهد و وفایت که بخون خفته تنت گفتی آنروز:خـدا خواست اسیرت بیند دیـدم ایـام اسارت، سـرِ دور از بـدنت گفتی آنروز: کمی صبر و مصیبت باید قتلِ صبر است نصیب تو و ما و حسنت قـامتِ خـم شـده و مـوی سپـیـد آوردم همه سوغات من از این سفرم، پیرهنت همه را از سفر آوردم و شرمنده شدم کـنج ویـرانه بجا مـاند یـکی پـاره تنت حاصلم قافله ای هست به تن های کبود قـاتـلم در دل این خاک، تن بی کـفـنت یـاد گـودال تـو هـرگـز نـرود از یـادم دیدم آن نیزه چه بد بوسه گرفت از دهنت ریش ریش است هنوز این دلم از ریش خضاب آن زمان که سرت افتاد ز نِی پیش مَنَت بهـتر آنـروز نبودم که به دفـنـت بـیـنم بوریا پاره شد و چاره شد از قبر کَنَت چونکه ما را به دف و هلهله بردند به شام در عـزا عید گرفـتـند ز کـشتـه شدنت چشم بیگانه و نـاموس خـدا در اَنـظار بعد عباس فراوان شد از این غم، محنت گرچه دستانِ جسارت به اسارت دیدم یـاورِ اهـلِ حــرم شـد مـددِ مـؤتـمـنـت خیزران بوسه زده بر لب قرآن خوانت مجـلسِ کـفـر ز اعجاز تو شد انجمنت حنجر پارۀ تو کار خودش را می کرد و سپس خطبۀ سجاد که شد، هم سخنت این چـهـل مـنـزلِ ما هـدیـۀ نـاقـابلِ ما به شـهـیـدان تو و این تنِ بی پیـرهنت میروم نـوحـه کـنان بـاز از اینجا اما تا قیامت حَرَمت پُر شود از سینه زنت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
برگـشتـهام بـه کـربـبـلا یا اخـاالغریب بـی تو دگر فـتـادهام از پـا اخاالغـریب ای نازنین پس از تو بلا دیده خواهرت آوردهام کــنــار مـــزارت سـر تـو را از سـاربـان گرفتهام انـگـشـتـر تو را یک دم نظر نما که تن من شده کـبود از دوریـت حـسیـن گـریـبـان دریـدهام رفـتـی و بـعـد تو چـه بـلایی کـشیدهام از آتش یـهـود به سـرهـا نـشانـه است آنشب که آمدی تو به خواب سه سالهات گریان شدیم از تب و تاب سه سالهات در شهـر شام نـام تو را جـار میزدیم بر خـیـز و کن نگـاه تو حال رباب را بر دسـت او کـبودی و جای طـناب را او نـالـه از فـراق تو ای شـاه میکشد ای سـایـۀ بـلـنـد تو بر سـر بـلـنـد شـو جـانـم شـود فــدات بـرادر بــلـنـد شـو بنگـر چگـونه از غـم تو سالخـوردهام یـادم نمیرود که چه دیدم ز روی تل مـن نـالــۀ بُـنـیَّ شـنــیــدم ز روی تـل آن نانجیب خنجر خود را برون کشید
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
شبـیـه جـام، که دنـبال بـاده آمــده است برای رفعِ عطش دل به جاده آمده است دلی که اهـل نـظـر میشـوند تسـلیـمش اراده کــردهای و بـیاراده آمــده اسـت به هر طریق که می شد گذشته از همه چیز در این طریق اگر صاف و ساده آمده است به سمت طور قـدم میزنـم شبـیهِ کـلیـم بگو به کفـش، که بیاستفـاده آمده است شـریک ذرّهای از دردِ خـانوادۀ توست کسی که در پی او خـانـواده آمـده است بزرگ زادۀ عـالـم، ببـین ز سمت نجف هـزار طایفه چون بـنـده زاده آمده است به عشق ساقیِ بی دستِ کربلات، ای شاه چه قدر مستِ دل از دست داده آمده است! به جای طفلک جا مانده در خرابۀ شام چه قدر “بچّه سه ساله” پیاده آمده است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
آوردهام بـهــر زیـــارت کـــاروان را یک کاروان از یـاس های ارغـوان را بـالا سـر و، پـایـینِ پـا، فـرقـی نـدارد بـنـشانـدهام پیـش تو این قَـدّ کـمـان را ای کـاش نـامحـرم نبـود اینجـا بـرادر تا میتـوانـستـی ببـیـنی وضعـمـان را تو سـر نـداری، من هم آب آور نـدارم بر سینه دارم داغِ هم این و، هم آن را ای کاش میدیدی مرا، مویم سفید است بسکه شنـیـدم طعـنـههای سـاربـان را هم تو به تن داری نشان از زخم، هم من این زخم ها برده ز من تاب و توان را تـو زخـم نـیـزه داری، امـا من بـرادر دارم نشان روی جگـر زخـمِ زبان را از کوچههای کوفه خـیلی حرف دارم آوردم از آنـجـا بـرادر نیـمـه جـان را من از نفس افتادم و، تو از روی زین من کعبِ نی خوردم، تو هم تیر و کمان را هـر چـه بـلا آمـد سـرم، نـذر سـر تـو سـالـم رسـانـدم کـربـلا بـاغ خـزان را لعنت به آنکس که تو را از من گرفت و بر جان ما انـداخت، شمـرِ بد دهان را در کـوفه با خـیـراتـشان آتش گـرفـتـم هـرگـز نمی بـخـشم بـرادر کوفـیان را یک اربعـین گـشتم سپـر پـیـش بـلاها زیـر پـر و بـالم گـرفـتـم، دخـتـران را یـادم نرفته محـملت در گِـل فرو رفت یـادم نـرفـتــه نــاقــۀ بـی سـایـبــان را یــادم نــرفــتـه داغ پـشـت داغ دیــدی یـادم نــرفـتـه یـا اخـی داغ جــوان را بزم شراب اوضاع روحم را به هم زد دیدم لب غرقِ به خون را، خیزران را این زجرِ لاکردار، خیلی زجرمان داد خیلی کتک زد دخـتر شیرین زبان را دروازۀ سـاعـات، اشـکــم را در آورد آنجـا که دیـدم حـلـقـۀ نـامـحـرمـان را هر منـزلی که ایـستـادم سنگ خوردم بــالای پـشـت بـام دیــدم کــودکـان را دنـبـال رأسِ تو چِـهـِـل مـنـزل دویـدم حـالا بـبـین پـای مـنِ دامن کـشـان را از تو که پنهان نیست، خیلی گریه کردم آهـم در آورد نـالـۀ هـفـت آسـمــان را خیلی سرت را سعی کردم پس بگیرم خیـلی دلم میخـواست پیش تو بمیـرم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
اربعـین شد باز هم از قـافـله جا ماندهام گوشۀ هـیأت من غـمدیـده تنها مـانـدهام عطر سیـبی از حوالی حـرم ها میوزد آنچنان مستم که ره نارفته از پا ماندهام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
اول شـعــر تـبــرّک شـده بـا بـسـم الله ابــتـدای هــمــۀ مـرثـیـه هـا بـسـم الله هرکه دارد به سرش شور و نوا بسم الله هـرکـه دارد هـوس کـربـبلا بـسـم الله دل ما را به سـوی کربـبلایت بکـشان بوی سیب حرمت را به مشامم برسان اربـعـیـن آمـده و گـریـه فـراوان دارم بعد چل روز ببـین حـال پریشان دارم به لبم زمزمه و ذکر حسین جان دارم چـشم امـیـد به دسـتـان کـریـمان دارم روزی اشـک مرا در هـمۀ سال دهید پـر پـرواز نـدارم بـه مـنـم بـال دهـیـد گریه بر مرثیۀ زینب کبری خوب است گریه بر ذریۀ حضرت زهرا خوب است گریه بر تشنگی کودک و بابا خوب است گریه بر فاجعۀ نیزه و سرها خوب است باز هم گـریه کن زینب کـبـری شدهام اربعـیـن آمـده و عـاشق و شیـدا شدهام کـاروان اسـراء سوی حـرم آمده است حضرت عالمه بـانوی کرم آمده است با تنی زخمی و لبریز ورم آمده است با دلی پُر ز غـم و دیـدۀ نـم آمده است کاروان آمده افسوس که آب آور نیست قاسم و اصغر و شهزاده علی اکبر نیست وادی کرببلا حال و هـوایی شده است بر سر قبر حسین شور و نوایی شده است کار زینب به خدا نوحه سرایی شده است خاطرات سفرش باز تداعی شده است ای برادر به خدا بعد تو غوغـایی بود بر سر رأس تو ای شاه چه دعوایی بود دیدم از دور همه بال و پرت را بردند دیدم از دور چگـونه سپـرت را بردند شال بستـه شده دور کـمـرت را بردند ناگهـان در دل گـودال سرت را بردند اشک میریزم و یـاد غـم عـاشـورایم یـاد غـارت شـدن روسـری زن هـایـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
زیـنـبـم من که عـلـمـدار غـمم بـه خــدا قـافـلـه ســالار غـمـم من که پـیـغـمـبـر رنـج و آهـم مـن سـفـیـر ابـی عـبــدالـلـهــم ریشۀ آب و گـلم با اشک است چون تسلای دلم با اشک است من بـلا دیـده تـرین زن هـستم عـهـد غـم بـا لـب دلـبـر بـستـم فــاتـح غــربـت عــاشــورایــم کــربــلا نــائـبــة الــزهــرایــم فــاطــمــه زادهام و طـاهـرهام در بـیــابــان بــلا صــابـــرهام نام من شرح تمام است به عشق روی عشاق همه سوی دمشق مدفـنم قبله عرش نـبـوی است بارگـاهـم چو حریم عـلـویست دسـت بـــوســـم حـــرم آل الله خـون مـن خـون رگ ثــار الله حــال دلخـسـتـه و زار آمـدهام بــهــر دیــدار نــگــار آمــدهام سینه پر آتش و لب ها خاموش مانده سوغات سفر در آغـوش بهر من مانده به جز روی کبود زان سفر پـیرهـنی خـون آلـود یــاد دلــدار، دلـم غــرق مـهـن قـلـب من پـاره تر از پیـراهـن شرح غـمـهـا و مصیـبـات کنم سخـن از غـربت سـادات کـنـم قـسمتم رنج و بـلا شد ای وای صبح تا عصر چهها شد ای وای ز غـریـبی سخـنـم قـاصـر شد شـاه مظلـوم «بِـلا ناصِر» شد چه بگویم من از آن وضع عجیب نـالـۀ اَیـنَ زهـیـر، اَینَ حـبـیـب بـاغ شـد طـعـمـۀ طـوفـان بـلا مَصـرع لالـه بود کـرب و بلا اولیـن لالـه، چـسـان پـرپر شد اربــاَ اربــا بــدن اکــبــر شــد بـعـد از او یـاسمن از هم پاشید جـسم پـور حـسن از هم پـاشید شد شـدائـد ولی آن دم احساس کامد از علـقـمـه صوت عباس بعد از آن رشته احساس گسست تیرکین ساقه یک غنچه شکست مرغکـی را ز جـفـا پَـر کندند روی دست پـدرش سـر کـندند دور تـا دور حــرم نـا مـحــرم یک کمر تا شده از این همه غم آمد و دست به قـلبـم بـگـذاشت پـردۀ صبـر به کَربَم بگـذاشت ترسش این بود که گردم بی تاب شــدّت داغ کــنــد قــلــبــم آب خـم شـد و زیـر گـلـو بـوسیـدم بعد از آن لحظه چه غمها دیدم دیـدم « ابـدانِ بِلا اَکـفـان» را بـیـن صـحــرا ورق قــرآن را آسمان گـشت دگر تـیـره و تار عرش تا فرش همه گرد و غبار دیـدم از تـل هـمـۀ غــوغــا را جــلــوۀ غـربـت عــاشــورا را یک سری روی نی آویخته بود بین یک دشت بدن ریخـته بود به خـدا نـور دو عـیـنـم گـم شد زیر سُم جـسم حـسیـنـم گم شد باب بیحـرمـتی آن دم شد باز بـا اسـارت سـفــرم شـد آغــاز کی مصیبات زمین گـیرم کرد به خـدا داغ حسیـن پـیـرم کرد دشمن و مستی و شادی کردن من و از جسم حسین دل کندن بیحسین رفتم از این کرب وبلا جـانـب کـوفـه و آن شــام بــلا صاحب روضه مکـشوفـه شدم قــد خـمـیـده وارد کـوفـه شـدم بعـد هـجـران سه روزه با یـار دیدمش سوخته رخ نیزه سوار بیجواب است سوالم ز وصال قرص مه بود چرا گشته هلال سخت بگـذشت برایم یک داغ کـه در آورد صـدایـم یک داغ داغ آن مــیــکــدۀ ابــن زیـــاد مـجـلـش عـشرت آن بـد بنـیـاد صحنهای دیـدم و بی تاب شدم از خـجـالـت بـه خـدا آب شـدم مُردم از بی کسی و زنده شدم پیش طفـلان همه شرمنده شدم گـشتم از عـقـده و کردم تبعـید جـانـب شـاه بـلا، کـاخ یــزیــد من و هشتاد و چهار گـلـدستـه ره چهل منزل و طفلان خسته کاخ حـمراء و بیابان و عطش چـشم سقا و یـتـیـمان و عطش عزم بشکستن غـیرت ای وای کعب نی سیلی و تهمت ای وای رأس در صندوق و گه بر نی بود در پیش سینه زنان، روی کبود بسکه سر،بازی این مـردم شد وای دیگر شب و روزم گم شد لطمهای سخت به سادات رسید ره بـه دروازۀ سـاعات رسـیـد نـام دروازه که سـاعـات نبـود جای تـسبـیـح و عـبـادات نبود پـایـگــاه هـمـه رقـاصـان بـود جـایـگـاه طـرب مـسـتـان بـود بعد تجـهـیـز سه روزه با ساز کـوچه گـردی حـرم شد آغـاز هـمـه ابـعـاد جـفـا سـنـجـیـدنـد چـه مـسیـری بَرِ ما بُـگـزیـدند دم دروازه و بــازار شــلـــوغ حـرفـهـای بـد و الـقـاب دروغ بینـشان فحش دمِ رایجـی است کمترین تهمتشان خارجی است بـد تـرین لـحـظـه برایم آن بود رَهَم افـتـاد در آن کـوی یـهـود ریـشـۀ هـرچه حـیـا را کـنـدند پــردۀ مـحـمـل مـا را کـنــدنـد سنگ کین از همه سو برسرریخت وان یکی آتش و خاکستر ریخت از حرارت همه پیکرها سوخت دامن و گیسوی دخترها سوخت درد، بـسیـار و نـدارم مـونـس من نگـویم سخنی زان مجـلس خیـزران دستِ ز نسلِ نـمرود یک سر و تشت و لبی خون آلود آنـقـدر چـوب لـبـانـش بـوسیـد ضـربـه، شـیـرازۀ لبـهـا پاشید بـوسـه گـاه نـبـوی شـد ویـران کــرد تـغــیـیـر صـدای قــرآن شدم ازغصه دگر خانه خراب دور تا دور سرش غرق شراب حـال با ایـنـهـمـه غــم آمــدهام بـا قــد و قــامــت خــم آمــدهام اربـعـیـنی غـم و محـنت دیـدم من چهـل روز مصیبت دیـدم کـنج ویـران گـل لاله جـا ماند حیف در شام سه ساله جا ماند کـو؛ که هـنـگـامـۀ امـداد شـده گــریـه کــردن دگـر آزاد شـده
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
باید نشست و از برکـاتى چنین نوشت تا روز حشر از حسناتى چنین نوشت از کـشتـى وسیع نجـاتى چـنین نوشت از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت بر گردن جهان تـشیـع چه دیـنى است این شور بى مقایسه حج حسینى است کى دیـده است جمعـیتى اینچـنین بگـو شور و شعـور و تربیتى اینچـنین بگو یک مکـتـب و اهـمیـتى اینچـنین بگـو کى دیده است تـسلیـتـى اینچـنین بگـو پاى پیاده در دل صحرا به شوق کیست؟ گر خـوانمش قـیـامت دنیا بعـید نیست این رستخیز عام که درسى حماسى است یک مکتب مجرب انسان شناسى است رزمایش بزرگ عبـادى سیـاسى است این کار ریشه ایست پیامش اساسى است بیسابقه ترین تجمع روى زمین شده است حالا مدال وحدت ما اربعین شده است این اربعـیـن هـمایشى از اتحاد ماست یک پرده از نمایش یوم الجهاد ماست مقـیـاسى از تلاطـم مـردم نهاد ماست این اربعین نشانه اى از اعـتقاد ماست ما سالهاست عاشق یک بیکـفن شدیم تاثیر عاشقى است که دور از وطن شدیم اول نـجـف مـقـابـل مــیـخـانـۀ عــلـى جـامــى بـزن ز بـادۀ مـسـتـانـۀ عـلـى اذن دخــول پـشـت در خــانــۀ عــلـى زآنـجـا سـپـس زیـارت دردانـۀ عـلـى باید ولى شناخت سپس جان به کف گذشت باید براى کرب وبلا از نجـف گذشت وقت وصال مى طلبـد دل به جـاده زد موکب به موکب از لب پیمانه باده زد بایـد در این مـسیـر قـدم بـى اراده زد بـوسـه بـه روى تـاول پـاى پـیـاده زد عـاشق شدن وسیـلۀ آواره بـودن است آوارگـى نـتـیـجـۀ بیـچـاره بودن است مـردم دلى به سـوى قـرن میبـرنـد آه جان هاى مست را سوى تن میبرند آه سـر را براى کـشته شدن میبـرنـد آه دنبـال خـویـش بچه و زن میبـرنـد آه شکر خـدا که غذاى فراوان رساندهاند زوّار شـاهِ تـشنـه که تـشنـه نـمانـدهاند پـاى پُـر آبـلـه غــم مـرهــم نـداشـتـنـد چـیـزى براى طى سـفـر کـم نـداشتـند زن هـاى این پـیـاده روى غـم نـداشتند یک لحظه ترس در دل خود هم نداشتند یک لحظه چادر از سر یک زن جدا نشد یک گـوشـواره دردسـر گوش ها نشد بعد از حسین جوشش مکتب شروع شد خونش که ریخت گریۀ هرشب شروع شد در بین دخـتـران حـرم تب شروع شد یک اربعین رسالت زینب شـروع شد گرچه به روى ناقـۀ عـریان سوار شد حـیـدر شد و خـطـبۀ او ذوالـفـقـار شد مرثیه را به وادى کوفه رساند و رفت او سنگ خورد ولى خطبه خواند و رفت در بین کوچه چادر خود را تکاند و رفت ابن زیـاد را سر جـایش نشاند و رفت کـاخ یـزید را به سـر او خـراب کـرد و یک تـنـه به جاى همه انـقـلاب کرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
ای که در چرخ وجودی آفـتابم یا حسین آتش داغ تو کرد آخـر کـبـابم یا حسین ای بهـار مـعـرفـت ای آفـتـاب زندگی روز و شب از داغ تو در التهابم یاحسین ای شهید شاهد ای سردار و ای سالار عشق بـعـد تو من پـاسدار انـقـلابـم یا حسین آسمان گرچه به سوی تو سبو بگرفته است میدهد داغ لب خشکت عذابم یاحسین من گرفتم از عدو پیراهنت را عطر آن برده از جان و دل من صبر و تابم یاحسین گرچه مشگل بود داغ یک گلستان گل ولی صبر خدمت کرد هرجا در رکابم یاحسین من به چشمم دیدهام جان دادن پروانه را از غم پروانهات شمعی مذابم یاحسین بس که گلریزی نموده غنچهات قبر تو را من ز حال دخترت در اضطرابم یاحسین بر«وفایی» التفاتی کن که میگوید مدام خاک بوس آستانت کن خطابم یاحسین
: امتیاز
|